حسین جان! تولدت مبارک!
دقیقا اولین بار یادم نیست که کی به تور ما خوردی ولی خوب از اون اولشم نشون میدادی که ادم حسابی هستی هرچند گاهی اوقات به خودت حوله میپچیدی ولی خب منم اگه از دریا میومدم بیرون به خودم حوله میپیچیدم. حوله پیچیدن تو هم باعث تعجب بعضی از رفقا میشد هم بعضیا رو به خنده مینداخت به هرحال یادت نره که از همون روزا تو به خودت حوله میپیچیدی!!!
ولی ما مگه همین طوری کسی رو بیخیال میشیم.فکر کردی یه شمال اومدی تموم شد؟؟!! نه دیگه. باید با ما مشهد هم میومدی. برای همین بودکه همسفر ماشدی تومشهد.جوار اقا.پابوس دکتر رضا که قربونش برم!! اما نمیدونم از همون موقع تو یه فکری بودی...چه فکری بودمن نمیدونم اما خب پیش اقا همه به فکر میرن دیگه؛ نه؟....
یادته؟! همون مشهدا بود که برای رفقا صحبت میکردی درست مثل بقیه. خداوکیلی یادم نیست چی میگفتی اما خب هرچی بود خوب بود چون همه حرفا زیر سایه اقاامامرضابود.... تو نشون دادی که سخنران خوبی هم هستی. خدا میدونه با این زبونت چندتا ادمو به راه راست هدایت کردی؟! خوش بحالشون
این طوری بود که تو یواش یواش درحلقه اکابر علما وارد شدی و از اونجایی که علما توصیه اکید به امر مقدس و محبوب ازدواج دارن، به نظرم تو هم یواش یواش لبخند رضایت اومد رو لبات که ..... بعله. حسین اقا هم یواش یواش فیلش یاد هندستون کرد!!!!
کار این قدر بالاگرفت که حتی موضوع به مطبوعات و رسانه ها و خبرنگارای از خدا(ایشالا)باخبر افتاد. اما تو زرنگی کردی(اخه میگن مومن زرنگه)و خودتو از چشم اونا پنهان کردی تا جایی که به جای تو این داداشت محسن بودکه مجبورشد جلوی دوربینا قرار بگیره و در برابر سوالات مکرر خبرنگاران تنها چیزی که میتونست بگه این بود که من تا بعد از مراسم رسمی عقد هیچ اظهارنظری نمیکنم.
اما درهمین گیرودار، ناگهان بانگی برآمد که بعلهههههههههههه
حسین آقا مزدوج شدن(بزن به افتخارشششششششششش)
هرچند بیخبرو بیسروصدا بود؛ ولی خداییش این یکی هم خیلی باحال بود که به هیشکی نگفت. القصه سوای همه ماجراها،همه دوستان به شدت از خبر ازدواج داشحسین(که الحق یه تولد دوباره اس) خوشحالن و من به نمایندگی از همشون به حسین جون میگم که :
نونت نبود، آبت نبود، زن گرفتنت چی بود؟!!!
بوس.بوس(این یه سمبله برای تبریک گفتن)
به مناسبت ازدواج حسین ضیایی یه سولوات کفتری
کاش یکی برا ما هم تو وبلاگش مطلب میذاشت انشالله مبارکه ازدواج امر مقدسی برا ما که زوده ولی امیدوارم هرکی تو سن ازدواج این امر مقدس نصیبش بشه برا شلامتی داماد همون باشه سولوات
این کارا عرضه می خواد که هر کسی نداره!!!!!!!! خوش به حالت حسین جوووووووووووون
با سلام خدمت شما دوست گرامی روزنامه جوان در دور جدید فعالیت خود اقدام به راه اندازی باشگاه روزنامه نگاران جوان با هدف تربیت ،آموزش و تامین کادر آینده این روزنامه نموده است در همین راستا از شما نویسنده محترم این وبلاگ دعوت می شود در کلاسهای آموزشی فوق الذکر شرکت نمایید. در صورت تمایل با تلفن 09123403291 گیوکی و تلفن 88914442 تماس حاصل نمایید. با تشکر باشگاه روزنامه نگاران جوان
http://hosseinlotfi.blogfa.com/
بچه ها زمان خالیشون رو اعلام کنند که می خوایم شام در خدمت همه باشیم! به نظرم خوبه جاش رو حمید تینا بگه، البته من با نوید یا البرز موافقم!
حسین جان ان شا الله زیر سایه امیر المومنین و حضرت زهرا زندگی خوب و خوش سرشار از شادی و صمیمیت داشته باشی. یا علی
سلام ایشالا که مبارک باشه خیرشو ببینی جوون هرچند که خبر خیلی خوشحال کننده ای بود اما امیدوارم که باعث نشه از دست ما بری و کمتر ببینیمت!
ممنون از همۀ بچه ها، چه اونایی که اسمشونو نوشتن و چه اونایی که جهت ریا نشدن اسمشونو نگفتن :دی همینطور از داش مهدی که ... ایشالله قم میام می بینمتون.. راستی من با نوید، البرز و یا هر کدوم از اینایی که گفتین موافقم.. تصمیم گرفتین منم با خبر کنید یا علی
دم شاه دوماد گرم خداییش! "با نوید، البرز و یا هر کدوم از اینایی که گفتین موافقم" منم موافقم! اصلا بقیه رو ول کن، بیا خودمون دوتایی بریم! میگما، نمی خوای دومی .... لا اقل ما دوبار از اینجاها رفته باشیم! (عروس خانم که اینجا رو نمی بینه؟![چشمک])
من دیشب یه خواب دیدم بهم گفتن بابا بزرگم ازدواج کرده راسته؟ [تعجب][تعجب][تعجب][تعجب]چ با تمام سلول های بدنم شادیو حس کردم و در پوست خودم نمیگنجم اینو باب جونم هم میدونه خیلی خوشحالم البت خیلی هم متعجب شدم.... راجع به رستوران در یک شورا تصمیم گیری میکنیم باید فتوحات جدید را سرلوحه قرار دهیم... حاج مهدی منتظریم برای شما...